بازدید امروز : 90
بازدید دیروز : 66
کل بازدید : 431968
کل یادداشتها ها : 995
ورد فان » برای مشاهده حکایت به ادامه مطلب مراجعه کنید
3 حکایت خنده دار ملانصرالدین
زمانی خر ملا بسیار لاغر شده بود.
مردی به او گفت:به این چهارپای زبان بسته جو نمیدهید؟
ملا گفت:این خر شبی دومن جو جیره دارد.
آن مرد پرسید:پس چرا چنین لاغر شده است؟
ملا پاسخ داد:جیره یک ماهش نرسیده است.
***** حکایت های شیرین و دلپذیر ملا نصرالدین*****
یک شب دزدی به خانه ملا آمده بود و همه جا را می گشت که چیزی پیدا کند و ببرد.
ناگهان ملا از آوای پای او بیدار شد و تا او را دید گفت:آنچه تو در شب تاریک میجوئی ما در روز روشن جسته ایم و نیافته ایم.
***** حکایت های شیرین و دلپذیر ملا نصرالدین*****
در یک شب تابستانی میان ملا و زنش در پشت بام گفتگوئی در گرفت و به ستیزه کشید.
ناگهان پای ملا لغزید و از بام فرود افتاد و بیهوش شد.
همسایگان چون آوای افتادن او را شنیدند سرا سیمه به خانه اش دویدند و به هوشش آوردند.
آنگاه از او پرسیدند: چه شد که شما از بام پائین افتادید؟
ملا پاسخ داد:هرکس که میخواهد بداند چه شد،بازنش در پشت بام ستیزه کند.