بازدید امروز : 18
بازدید دیروز : 25
کل بازدید : 431830
کل یادداشتها ها : 995
روزی شخصی به خانه یکی از دوستانش رفت.
صاحب خانه آش داغی برای او آورد.
مهمان هنوز دست به سفره نبرده بود که دندانش درد گرفت و از شدت درد،
دست خود را جلوی دهانش گرفت.
صاحب خانه به خیال این که چون مهمان عجله کرده و مهلت نداده تا آش سرد شود دهانش سوخته است،
به او گفت:اگر صبر می کردی،آش سرد می شد و دهنت نمی سوخت.
مهمان که از شنیدن حرف صاحبخانه،عرق شرم بر پیشانیش نشسته بود و در جواب صاحب خانه،
گفت:بله آش نخورده،دهان سوخته.