بازدید امروز : 44
بازدید دیروز : 47
کل بازدید : 433067
کل یادداشتها ها : 995
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم
و به آوازی گوش میدادم
که در آن دلی می خواند
من تو را
او را
کسی را دوست می دارم !
حسین پناهی?
ماندن به پای کسی که دوستش داری
زیباترین اسارت دنیاست
حسین پناهی
خاطره ها
چاره ای جز
عبور از
“کوچه های دلتنگی خیالم”
ندارند …..
سید? حسین دریانی
غزلهایم مشقی از هجرت توست
هر چند ناچیز!
هدیه ی چشمانت می کنم
که خلاصه ی عشق است و هیچ جز آن ندید
تا با هر نفس گفته باشم
دنیا بی تو جای خوبی نیست
امیر طاهری?
و من تو را در بهار
در فراسوی زمان و مکان
در این دلهره های پیچ در پیچ پیچک ها…
دوست دارم.
زینب? زاهدی
با دلت حسرت هم صحبتی ام هست ولی
سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟
فاضل نظری?
عاقبت دستانمان رو میشود با شعرها
مثل ِچشمانی که بعد از گریهها پُف میکنند
سجاد رشیدیپور?
همه ی من ، چشمهای معصوم توست
حتی لحظه ای نگاهت
مرا به پاییز عاشقی می برد
نگاهی که “تمامیت ارضی” من است
چقدر زمان باید بگذرد ؟
تا من
در مرور خاطراتم
وقتی از کنار تو رد می شوم
تنم نلرزد …
بغضم نگیرد ….!!!!
لحظه ها می روند
بی آنکه بازگردند …
و من …
در بیقوله این روز ها
تو را در حوالی دیروز می جویم ….
روزگار من بی تو
احضار آرزو های مرده است …
آنجا که هیچ کس
“فردا را به دلم تسلیت نگفت “…!!!
زن ها گاهی اوقات چیزی نمیگویند
چون به نظرشان لازم نیست که چیزی گفته شود
با نگاهشان حرف میزنند
به اندازه یک دنیا حرف میزنند
هرگز نباید از چشمان هیچ زنی ساده گذشت…
آن هنگام که گوشه لبش را گاز میگیرد
تا از راز چشمانش با خبر نشوی…
بیا برویم
توی خیابانهای خالی ازعشق
قدم بزنیم
با هم که باشیم
بوسه و باران حتما خودشان را می رسانند …
آدمها همدیگر را پیدا مى کنند …
از فاصله هاى خیلى دور …
از تهِ نسبت هاى نداشته …
انگار جایی نوشته بود که اینها
باید کنار هم باشند !!!
دیگر آب از سرم گذشته است
آهسته تر قدم بردار
دیرتر بیا…
بگذار آنقدرها از این عطشِ دیدارِ دوباره ات لبریز شوم
که با آمدنت
حتی
یک عمر نوشیدنِ زیباییت هم
سیرابم نکند
می شود
با پنجره ها حرف زد ….
می شود با یک نارنجی تند
یا سبز
یا آبی آسمانی
لبخند را در نگاه خسته پنجره ها نقاشی کرد ….
قشنگ زندگی کنیم …
سید? حسین دریانی